هورسان بدو ، مامان بدو !
23 تیر
عزیزم ماشالله اینقدر انرژی داری که مامان کم میاره تو این چند هفته کلی تغییر کردی و یه دفعه بزرگ شدی
سینه خیز رفتنو فراموش کردی و از 13 تیر که رفتیم تهران پیشه مادر جون شما چهاردست و پا میری و منم همش باید دنبالت بدوم! و عصر که میشه من انرژیم تموم میشه و این شکلی میشم باز خوبه عصرا میخوابی و منم باهات میخوابم وگرنه تا حالا تموم شده بودم !
مبلا و دکور رو میگیری و می ایستی و بعد فکر میکنی توی روروئکی خودتو ول میکنی و راه میافتیمن همش چشمم به شماست که مبادا نیافتی چند شب پیش که ایستاده بودی و بابا مراقب بود که نیافتی یه دفعه 4 5 قدم دویدی و من و بابا کم مونده بود شاخ در بیاریم
صبحها هم تا بیدار میشی بی سر و صدا چهاردست و پا میری و برای خودت میگردی یا منو میگیری و می ایستی و میخندی عزیزم
راستی دس دسی رو هم خودت تنهایی میزنی قبلاً ما باید دستمونو بهت میدادیم تا شما بزنی روش ولی الان خودت خیلی بانمک دست دسی میکنی ( از دو هفته پیش ) و میگی اس اس یا د د
صداها رو هم تقلید میکنی مثل صدای آمبولانس یا وقتی باهات بازی میکنیم و صدا درمیاریم
جدیداً توی ماشین آواز میخونی و با خودت حرف میزنی و هرچی صدات میزنیم محلمون نمیذاری!
علاقه خاصی هم به رفتن زیر مبلا و میز داری و بی سر و صدا اینور اونور میری آهان حمام رو یادم رفت خیلی راحت از پله حمام بالا میری و کلی کیف میکنی
امروز به سلامتی ماه نهم هم تموم شد همون قدر که تو دل مامان بودی تو این دنیای قشنگ هم زندگی کردی ایشالله تولد 90 سالگیت عزیزم زیر سایه ی من