هورسانهورسان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

همسفر

یخچال

هورسانی عاشقه یخچاله اول مگنتای روی در یخچال و بعد هم سس های توی یخچال! تمام مگنتای کار دست دخترخاله سمیه رو خراب کردی! ( البته خونه بابا جون ) یکیشون چشم نداره یکی مو نداره یکی سر نداره  همه رو میکنی و میندازی ، اوایل فقط مینداختیشون ولی الان وقتی میافتن برمیگری ببینی کجا افتادن! یه بار هم یکیشونو تو هوا گرفتی بلا ...
6 خرداد 1392

بشکن اونم باصدا!

فدات بشم من بخومت من دورت بگردم هزار دوررررررررررررررر بالاخره از دایی جون بشکن زدن یاد گرفتی عزیزم یک ماهی میشه که بشکن میزنی و یه هفته است که بشکنات صدا میدن  بار اول که صدای تیک تیک شنیدم باورم نمیشد  صبح که از خواب پا شدی شروع کردی به تق تق بشکن زدن و با دقت به انگشتای کوچولوت  نگاه میکردی وقتی کسی باهات بازی میکنه براش بشکن میزنی و موش میشی و درجه آخر ذوقت خودتو پرت میکنه عقب ...
6 خرداد 1392

خاله مهسا عاشقته

خاله مهسا خیلی دوستت داره گلم و تا الان هزار تا چیز میز برات خریده تقریباً هر بار که میریم خونه باباجون خاله مهسا یه چیزی برات خریده ، لباس ، عروسک ، کتاب ، سی دی ، گیره و  . . . بزرگ شدی باید حسابی هواشو داشته باشی خوشگلم  ...
6 خرداد 1392

ایتی عشقه هورسانی!

هورسانی عاشقه ایتیه  گل قشنگم الان ایتی رو محکم بغل کردی و خوابیدی   ( خوب بخوابی عروسکم ) بار اول که ایتی رو دیدی کلی ذوق کردی و گردنشو محکم چسبیدی و تموم مدت دستت بود حتی تو خواب ! حق داری چشمایه ایتی واقعاً قشنگن خیلی مظلوم نگاه میکنه کلاً عروسکایی که مثل خودت چشمای درشت دارن رو خیلی دوست داری عزیزم ...
6 خرداد 1392

امان از واکسن!

دختر قشنگم ، تا دو ماهگی اصلاٌ بلد نبودی گریه کنی یه صدای کوچولوی نااااااااااز میگفت مامان شیر! شب اول که توی بیمارستان بودیم دو تا نوزاد دیگه بلند بلند گریه میکردن و بخش رو گذاشته بودن رو سرشون ولی تو جیگرم رو میتینگ بودی  میگفتی e e e e بار اول که گریه کردی من و مامان جون کلی خندیدیم خیلی بامزه بود و اما واکسن واکسن دو ماهگی خیلی بد بود موقعی که واکسنتو زدن برای اولین بار بلند گریه کردی ولی زود آروم شدی بعد از طهر هم کلی گریه کردی که بابایی چند ساعت دورت میداد تا آروم بشی روز اول یکم تب داشتی  واکسن 4 ماهگی هم  همین طور بود فقط چون یه پات بود یکم راحتتر بودی واکسن 6 ماهگی سختتر بود چون هیچ جوری قطره استامینوفن رو ...
6 خرداد 1392

موش موشییییییی

عزیزم یه ماهی میشه که یاد گرفتی وقتی ذوق میکنی مماختو جمع میکنی اینقدر خوردنی میشی که نگووووووووو روزای اول فین فین هم میکردی که بابات عاشقه این کارت بود و کلی بوست میکرد و میگفت هورسانی دوباره موش بشو البته همراه این ذوق موشی خودتو هم پرت میکنی عقب یا سرتو خم میکنی یه طرف که خیلی بانمکه ...
5 خرداد 1392

روروئک

عزیزم روروئکت رو خیلی دوست داری و خیلی ماهرانه رانندگی میکنی! اینقدر تند میری و میای که بعضی وقتا باهام نصادف میکنی ، دنده عقب و دور زدنت هم حرف نداره  وقتی هم خسته میشی میای جلوی آشپزخونه و دستاتو دراز میکنی طرفم و نق میزنی منم بدو میام بغلت میکنم خیلی دوست داری که اسباب بازیاتو بذارم روی میز و صندلیا و اینور اونور تا خودت بری برشون داری و عاشقه کنترل تلویزیونی که من معمولاً روی دسته مبل میذارمش و تا صدای تق میاد میفهمم که بعله کنترل برای بار هزار و یکم افتاد ...
5 خرداد 1392

دوست ندارم دیگه!

هر کاری کردم که یکم موز بخوری نشد که نشد  مثل بابایی موز دوست نداری سیب زمینی رو هم خیلی کم میخوری بازم مثل بابایی! و برعکس من ماست دوست نداری   ...
5 خرداد 1392

غذایه کمکی

عزیزم از 14 فروردین با لعاب برنج غذاخوردن رو شروع کردی و ماشالله خیلی خوب غذا میخوری  بعد از لعاب برنج فرنی با پودر بادوم و بعد هم سوپ  وقتی غذا رو میخوری میگی هاااااااااام  و اگه یکم مامانی معطل کنه نق میزنی و قاشقه بعدی رو میخوای  و یه دفعه سیر میشی و حتی یه ریزه بیشتر نمیخوری!   ...
5 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به همسفر می باشد