هورسانهورسان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره

همسفر

اولین مروارید

مباااااااااااارک مبااااااااااااارک مبااااااااااااارک اولین دندونت جوونه زد مامانی  وقتی داشتم بهت سوپ و زرده تخم مرغ میدادم احساس کردم یه چیزی میخوره به قاشق  بعد با عمه مهری با دقت نگاه کردیم و دیدیم که بلللللللللللللللله اولین دندونه دختر کوچولوم جوونه زده وای که چقدر خوشحالم  امیدوارم همیشه دندونای سالم و قشنگی داشته باشی گلم دیگه شیر بازی تعطیله ، میدونی که چی رو میگم همون که مامان تو رو پخ پخ میکنه و میخوره و تو هم چونه مامانو گاز میگیری  خیلی دوست دارم عزیزم   فردا ماه هشتم هم به سلامتی تموم میشه ورودت به ماه نهم زندگیت (با دندون) مبارک ...
2 تير 1392

من حوصلم سر میرهههههههههه

دیروز از عصر کسل بودی و بازی نمیکردی ( فکر کنم دلت برای مادرجون تنگ شده ولی نمیتونی بگی عزیزم  همیشه عصرا میرفتیم پیشش و با هم بازی میکردین) منم بردمت پیشه خاله نوشین و با هم رفتیم بیرون و حسابی اینور و اونور رفتیم ، خسته شدی و خوابیدی وقتی بیدار شدی سرحال بودی و میخندیدی الهی فدایه خنده هات بشم همیشه بخند عزیزم راستی اولین تابستونت هم مبارک خوشگلم ...
2 تير 1392

آش دندونی

عزیزم چهارشنبه 22 خرداد دندونه کوچولوت جوونه زد و فرداش مادرجون برات آش دندونی پخت ، دستش درد نکنه خیلی خوشمزه شده بود منم روش با نعناع داغ و کشک عکسه دندون کشیدم  حیف که نمیتونستی بخوری مادرجون آش رو هم میزد و دعا میکرد که ایشالله هورسانم دندونایه سالم و قشنگی داشته باشه که 100 سال براش بمونن مادربزرگ هم زحمت کشید و 30 خرداد یه آش رشته خوشمزه به مناسبت دندون دراوردن نوه کوچولوش پخت که یه کوچولو شما هم ازش خوردی و خوشت اومد گلم ، دستش درد نکنه  ...
2 تير 1392

پاک کن

همین که پاک کنه مامانی رو روی فرش دیدی سینه خیز و با عجله رفتی سمتش و برش داشتی که بخوریش   معمولاً چیزی رو بجز غذا نمیخوردی و این اولین بار بود بعدشم یه تیکه کاغذ دیدی باز برش داشتی و خوردیش  به این نتیجه رسیدم که هرچیزی رو که با تلاش به دست میاری میخوریش ...
12 خرداد 1392

منم میام!

امشب مادرجون ودایی محمد خونمون بودن وقتی داشتن میرفتن همین که در آسانسور بسته شد تو جیغ زدی و وقتی در خونه رو بستم کلی گریه کردی فدات شم دوست داشتی باهاشون بری از عید وقتی مانتو و شال میپوشم بال بال میزنی تا بغلت کنم ،بلا میفهمی که میخوام برم بیرون چند روزی هم بود که پشت سر بابایی کلی نق نق میکردی ولی امشب دیگه اوجش بود هرکاری کردم آروم نشدی بابایی اینقدر دورت داد تا بالاخره خوابیدی وقتی هم بابایی از سر کار میاد همین که صدای چرخیدن کلید رو تو در میشنوی خوشحال میشی و سمت درو نگاه میکنی اگه هم توی روروئک باشی نمیدونی چطوری بدویی سمته در جیگرم   ...
12 خرداد 1392

سینه خیز رفتن

مدتیه که تلاش میکنی و یکم سینه خیز میری ولی امروز خیلی بهتر جلو میرفتی یه زانوتو خم میکردی و خودتو هل میدادی جلو جیگرم  به زودی بابایی بی شام و نهار میمونه چون من باید بیافتم دنبال تو ! راستی چند روزه که هیچی رو نمیشه از دستت گرفت سفت میچسبی و اگه به زور ازت بگیرم گریه میکنی یواشکی هم بخوام ازت بگیرم میفهمی و دعوام میکنی! قهرکردن رو هم یاد گرفتی ازم ناراحت میشی و روتو میکنی اونور بلا  و اینقدر حساسی که نمیشه بهت دست زد بخصوص وقتی تو ماشینیم میری تو حس و کسی نباید باهات کاری داشته باشه ...
11 خرداد 1392

کدو قلقله زن!

یکم بزرگتر بشی داستانه کدو قلقله زن رو برات تعریف میکنم گلم اولین غلتت رو 21 بهمن پارسال وقتی خونه باباجون بودیم زدی و با جیغ من دوباره برگشتی و از ترس گریه کردی  خب چه کار کنم هیجان زده شدم دیگه  یه مدت فراموشش کردی و بعد دوباره . . .  و امشب از ترس افتادنت از روی تخت دیدم بهتره که روی زمین بخوابیم ، البته  اینو هم بگم که بدجور تو خواب جا به جا میشی و تویه تخته خودت که میذارمت چون جایه کمتری برای وول خوردن داری نق میزنی و مجبور شدم بذارمت پیشه خودم با کلی بالش دور و برت و حالا هم که رفتیم رو زمین همین الان نق زدی و رفتم دیدم اینقدر غلت زدی تو خواب که رفتی رو قالی مثل اینکه بازم باید دورت بالش بچینم  علاوه ب...
11 خرداد 1392

اولین بابا گفتن

عزیزم امروز صبح ( البته دیروز صبح چون الان ساعت نزدیک 3.30 صبحه ! ) اولین بابا رو گفتی البته 10 تا بابابابا پشت سر هم و شب هم خونه بابا جون یه بار دیگه گفتی حیف که صبح بابا سر کار بود و نتوست بشنوه که چقدر ناز بابا بابا میگی و تمام روز هم در حاله دد دد گفتن هستی فدایه دد گفتنت بشم عزیزم هرکس میبنتت که بشکن میزنی کلی تعجب میکنه   بسیار ماهرانه و با صدای تق تق ، جدیداً هم میخوای مثل مادرجون با دو دست بشکن بزنی  ...
11 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به همسفر می باشد