سینه خیز رفتن
مدتیه که تلاش میکنی و یکم سینه خیز میری ولی امروز خیلی بهتر جلو میرفتی یه زانوتو خم میکردی و خودتو هل میدادی جلو جیگرم به زودی بابایی بی شام و نهار میمونه چون من باید بیافتم دنبال تو !
راستی چند روزه که هیچی رو نمیشه از دستت گرفت سفت میچسبی و اگه به زور ازت بگیرم گریه میکنی یواشکی هم بخوام ازت بگیرم میفهمی و دعوام میکنی! قهرکردن رو هم یاد گرفتی ازم ناراحت میشی و روتو میکنی اونور بلا و اینقدر حساسی که نمیشه بهت دست زد بخصوص وقتی تو ماشینیم میری تو حس و کسی نباید باهات کاری داشته باشه
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی