منم میام!
امشب مادرجون ودایی محمد خونمون بودن وقتی داشتن میرفتن همین که در آسانسور بسته شد تو جیغ زدی و وقتی در خونه رو بستم کلی گریه کردی فدات شم دوست داشتی باهاشون بری از عید وقتی مانتو و شال میپوشم بال بال میزنی تا بغلت کنم ،بلا میفهمی که میخوام برم بیرون چند روزی هم بود که پشت سر بابایی کلی نق نق میکردی ولی امشب دیگه اوجش بود هرکاری کردم آروم نشدی بابایی اینقدر دورت داد تا بالاخره خوابیدی وقتی هم بابایی از سر کار میاد همین که صدای چرخیدن کلید رو تو در میشنوی خوشحال میشی و سمت درو نگاه میکنی اگه هم توی روروئک باشی نمیدونی چطوری بدویی سمته در جیگرم ...
نویسنده :
مامانی
4:22